با درود و آرزوی نیک روزی!

 

 

(سخنی با رهگذران)

حدود یکسال از ساختن این وبسایت میگذره و یادمه چقدر انگیزه بود براش و مثل اون کاراکتر پیامبر کتاب نیچه و خلیل جبران شکل غم انگیزی از لبریزشدگی در من بود " هان! از فرزانگی خویش به تنگ آمده ام و چون زنبوری انگبین بسیار گرد کرده، مرا به دست هایی نیاز است که به سویم دراز شوند ... می خواهم ارزانی دارم و پخش کنم تا دیگربار فرزانگان میان مردم از نابخردی خویش شادمان شوند و تهیدستان دیگربار از توانگری خویش... هان! این جام دیگربار تهی شدن خواهد و زرتشت دیگربار انسان شدن ... چنین آغاز شد فروشُدِ زرتشت. (از کتاب نیچه)"

بعد از همه ی اینها انگار یه دیوار کشیده شد جلوم و هنوز کنار نرفته ... جسمی هستم در شیشه ای که لمس نمی توانند کرد ... در رنج بی تغییری و تکرار ... تکرار 

امروز ولی خواست و شهامت برخاستن یه انگشت در من هست برای شکستن این شیشه ... این دیوار ... این تکرار

و اعتبار ملکوت خدشه دار میشه اگه این خواست نادیده گرفته بشه ... و آمین!

 

(سخنی با کاراکتر فخیم اکس و بسی والاتر حتا :)) )

چونان روحی به جسم تو باز خواهم گشت زیرا که از تمام زنانی که دوست میداشته ای کلمه ای را در کالبد من جا گذاشته ای و از تمامی مردانی که دوست میداشته ام معنایی را در تو ...

 

(سخنی با متحیران درگاهش :دی)

مستی نیز رفتاریست دیگرگونه با پیرامون با آدمها و اشیاء ... و من بر این رفتار چیره نخواهم بود ... تو می دانی

 

(سخنی با تو :) )

به نام خدا :)